۱۳۹۱ شهریور ۲, پنجشنبه

مقاله : درنگی در گزینه‌‌های پیشِ روی ایرانیان


درنگی در گزینه‌‌های پیشِ روی ایرانیان برای احیای شهر سیاسی
«حفره‌ کُن زندان و خود را وا رهان»: 

درنگی در گزینه‌‌های پیشِ روی ایرانیان برای احیای شهر سیاسی



این متن در پاسخ به این پرسش که «در وضعیت کنونی ایران چه می‌توان/باید کرد؟» از موضع همدلی با جنبش سبز مردم ایران تصویری از وضعیت کنونی ایران به مثابه‌ی یک زندان را عرضه می‌کند که بر اساس آن، پروژه‌ی اصلاحات سیاسی در چارچوب قانون اساسی در شرایط فعلی نامناسب و فاقد کفایت است. بر اساس این تصویر، تنها امکان موجود برای تغيير، راه دادن به ابتکارات متنوع مردمی برای از کار انداختن ماشین حکومت سرکوبگر است، حکومتی که ایران را مانند یک زندان اداره می‌کند.



۱. سرآسیمگی و استیصال عمومی و «دولتی که مجمع مفاسد است»: هر‌چه بر نمایش انتخاباتی سال ۱۳۸۸ بیشتر می‌گذرد، تیرگی و ابهام درباره‌ی فرجام روند‌های جاری و آینده‌ی سیاسی ایران مبهم‌تر می‌شود. هر چند از سوی دیگر، اگر پرسش چه باید کرد این روز‌ها کمتر بر سر زبانهاست نه به این دلیل است که همه یافته‌اند که چه باید کرد و نیز نه به این خاطر است که ابهام و بحران کاستی گرفته است، بلکه بیشتر از آن روست که این پرسش به بخشی از وضعیت ما تبدیل شده است. همان وضعیتی که اصطلاحاً به آن (confusion) یعنی سرآسیمگی می‌گویند. در وضعیت سراسیمگی، پرسش چه باید کرد از سر زبانها و برابر دیدگان به پس-زمینه‌ی همه‌ی کنش‌های گفتاری و رفتاری منتقل می‌شود. وضعیت سرآسیمگی وقتی کمابیش همه‌گیر شود، که این روز‌ها در ایران با تقریب بالایی چنین است، نشانه‌ی تغییری است که هم در «قواعد بازی» و هم در ساخت‌های زیرین اجتماع و سیاست روی داده و همچنان در شرف تکوین است. تغییری بنیادین که وقوع آن در اجزای بیرونی ساخت قدرت آخرین و نهایی‌ترین بروز آن است و معمولاً مانند زلزله‌ای بنیان‌کن توأم با غافلگیری رخ می‌دهد.



تغییر تحکمی و اعلام نشده‌ی قواعد بازی در نمایش انتخاباتی دو سال پیش به اوج خود رسید، همان وقتی که برای برکشیدن رئیس دولت فعلی تقریبا همه‌ی نهاد‌های سیاسی و امنیتی و قضائی و رسانه‌ای تغییر نقش دادند و مأموریت‌هایی را به انجام رساندند که برخلاف فلسفه‌ی وجودی آنها و حدود قانونی اختیاراتشان بود. واقعیت کمیک-تراژیک این است که این بهای سنگین یعنی تغییر اعلام نشده، متقلبانه و تغلب‌آمیز رژیم سیاسی برای برکشیدن کسی به ریاست دولت بر مردم تحمیل‌شد که امروز رئیس قوه‌ی قضائیه او و همراهانش را مجمع همه‌ی مفاسد، از اخلاقی گرفته تا مالی و عقیدتی و ارتباط مجرمانه با بیگانه، می‌خواند، و نام مستعار جریانی که با همین رئیس دولتِ برکشیده شناخته می‌شود در ادبیات جدیدِ پاره‌ای از حاکمیت که او را به قیمت تغییر نظام سیاسی برکشید «جریان انحرافی» است! این سر‌آسیمگی با استیصال مردم و نیروهای سیاسی توأم است، که افول جمهوریت و دیانت و حکومت قانون را می‌بینند اما راه‌هایی که پیشتر برای نجات ایران آزموده اند اکنون نافرجام مانده و سرخوردگی حاصل از آن، جسارت اندیشیدن به افق‌ها و راه‌های نو را هم از ایشان ستانده است.




۲. بافت تُنُک و آسیب‌پذیر نظام سیاسی:‌ ضعف ساختاری و ناسازگاری‌های روز‌افزون میان نخبگان در-قدرت، همراه با بحران‌های رنگارنگ و مضاعف و متراکم اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و در بستری از زوال گسترده‌ و عمیق مشروعیت و نیز تعلیق وجه حقوقی حکومت، بافت نظام سیاسی کنونی در ایران را بسیار تنک و آسیب‌پذیر کرده‌است. واکنش‌های عصبی و تکانشی حکومت آن هم در برابر محرک‌های ساده، معمولی و روز‌مره‌ی مدنی، امنیتی ساختن روزافزون حوزه‌ی عمومی، تصفیه‌های مکرر درون‌حکومتی و نا‌کار‌کردی اجرایی و مدیریتی، همگی وقتی با هم مجموع باشند دلیل قاطعی هستند بر تنک شدگی و آسیب‌پذیری بافت نظام سیاسی. این مؤلفه‌ها معرف وضع کنونی سیاست و حکومت در ایران اند.





۳. وضع کنونی ایران به عنوان صحنه‌ی زندگی سیاسی و حیات اجتماعی ما چیست؟ پاسخ این پرسش تعیین می‌کند که مردم برای تعیین سرنوشت شان چه انتخاب‌هایی پیش رو دارند. اصلاحات یک انتخاب ممکن بود اگر رقابت نسبتا قانونمند درون ساخت سیاسی و اجتماعی قدرت میان طرفداران اصلاحات و رقیبانشان همچنان امکان داشت. با منتفی‌ شدن گزینه‌ی اصلاحات، اکنون چه گزینه‌های دیگری فرا روی مردم است؟



۱-۳. اصلاحات منتفی است: اصلاحات یک پروژه‌ی سیاسی از موضع پوزیسیون یعنی درون ساخت رسمی سیاسی است. یعنی شرط آن حضور رسمی و مؤثر اصلاح طلبان و امکان کنش سیاسی مؤثر ایشان درون ساخت رسمی سیاسی است. اصلاحات پروژه‌ای نیست که از زندان و تبعید‌گاه و مخفیگاه و به شکل زیر‌زمینی سامان یابد. اصلاحات را معمولاً بخش پیشرو و خوشفکر و مآل‌اندیش نخبگان حاکم برای به تأخیر انداختن سقوط یا برای مؤثرترکردن وجهی از نظام سیاسی حاکم طراحی و اجرا می‌کنند و پیش‌شرط توفیق آن هم شکل‌گیری وفاق میان نخبگان سیاسی مؤثر است. به نظر می‌رسد پس از فاجعه‌ی کوی دانشگاه، از همان سال دوم ریاست جمهوری سید محمد خاتمی به بعد، هر چه گذشت امکان ساختاری اصلاحات افول بیشتری کرد تا این که با نمایش انتخاباتی سال ۱۳۸۸ و تغییر ماهوی نظام سیاسی از جمهوری به خودکامگی فردی دیگر اصلاحات موضوعا منتفی شد.



۲-۳. ایران: زندان، مردم: ‌زندانیان، حکومت: زندانبان: روزی زهرا رهنورد در اشاره به یارانی که به زندان افتاده بودند سخنی گفته بود به این مضمون که ایران امروز یک زندان بزرگ است؛ همه‌ی ما در زندان ایم، البته برخی از ما گاهی به زندان‌های کوچک‌تر منتقل می‌شوند مثل اوین، و برخی از این زندان‌های کوچک‌تر آزاد می‌شوند و به زندان بزرگ‌تر بر می‌گردند یعنی همه‌ی ایران. این سخن فارغ از حس همدردی و تسلی خاطری که به مخاطب دردمند منتقل می‌کند، حامل حقیقت بزرگتری هم هست. آنچه با انتخابات دو سال پیش رقم خورد تبدیل نهایی شهر سیاسی (polis) به زندان بود. این روند (چنان که سال‌ها پیش محسن کدیور گفته بود) مدت‌ها بود که شروع شده بود و با محو و الغای تدریجی همان اندک مناسبات و روندهایی که ایران را به یک شهر سیاسی شبیه می‌کرد بالأخره با ساماندهی کودتا‌گونه‌ی انتخابات به تغییر شهر سیاسی به یک زندان با همه‌ی شؤون و اهوال و احوال و احکام یک زندان تمام‌عیار منجر شد.



مردم در آن انتخابات به خیال خود و مطابق قواعد نوشته‌ی بازی می‌خواستند شهردار شهر سیاسی خود را انتخاب کنند اما صبح روز بعد و برخی همان شب فهمیدند که بازی اصلی نه در اتاق‌های شمارش آرا بلکه در دفتر رهبر نظام سیاسی، پادگان‌ها‌ی نظامی، زندان‌ها و باز‌داشتگاهها، دخمه‌های نیروهای خودسر، اتاق‌های دستگاه اطلاعات موازی و دادگاه‌های انقلاب رقم خورده و جریان دارد. و دولتی پادگانی شکل ‌گرفته است که وظیفه‌اش برقراری امنیت زندانبانان در زندانی بزرگ به نام ایران است. سرکوب اعتراضات خیابانی پس از آن نمایش انتخاباتی تنها با الگوی سرکوب شورش‌های زندانیان قابل مقایسه بود. امروز وضع ایران با تقریب بسیار بالایی قابل مقایسه با وضعیت یک زندان فاسد است آن هم در دست نیروی اشغالگر. همه‌ی ویژگی‌های معرف و مقوم یک زندان بر وضعیت کنونی ایران قابل تطبیق است. 
اجزای استعاره‌ی زندان: در عناوین چندگانه‌ی زیر شما می‌توانید کلمه‌ی «زندان» را با «ایران،» کلمه‌ی «زندانبان» را با «حاکمان کنونی،» و کلمه‌ی «زندانیان» را با «عموم مردم ایران» جایگزین کنید و متن را دوباره بخوانید؛ خواهید دید چیزی از معناداری متن کم نمی‌شود.



۱-۲-۳. زندانیان پر شمار و زندنبانان اندکی که زندانیان را از طریق عنایت ویژه به اراذل و اوباش داخل زندان کنترل و نظارت و مجازات و تنبیه می‌کنند.
۲-۲-۳. بخش بزرگی از زندانیان این زندان بزرگ جیره‌خوار زندانبانان هستند و درآمد اندکشان که از طریق بیگاری کسب می‌کنند صرف جان به در بردن از مناسبات فاسد درون زندان می‌شود. 
۳-۲-۳. مرجعی قانونی بر زبر زندانبانان و مستقل از ایشان نیست که زندانیان بتوانند شکایتشان را نزد او ببرند (برای نمونه به ماجرای سعید مرتضوی رجوع کنید. نابودی امکان هر نوع استقلال قوه‌ی قضائیه از طریق اداره‌ی بازداشتگاه‌ها و زندان‌ها و مراحل دادرسی و تشکیل پرونده و صدور حکم به وسیله ی اطلاعات سپاه، بیت رهبر و وزارت اطلاعات). 
۴-۲-۳. زندانبانان به زندانیان به چشم اسیرانی نگاه می‌کند که در جنگ شکست خورده‌اند و مستوجب تحقیر و عاری از هرگونه حقی هستند. دشمنانی که اگر کشته یا اسیر نمی‌شدند می‌کشتند و حالا هم اگر کوچکترین مجالی بیابند علیه زندانبانان خود هرگونه توطئه‌ای که بتوانند می‌کنند ولو از طریق متحد شدن با دشمنان خارجی زندانبانان‌شان (اعترافات ساختگی و اجباری، اتهامات اخلاقی و جنس، دادگاه‌های جمعی، تجاوز و سوء استفاده ی جنسی و تهدید دائمی زندانیان به چنین عواقبی در صورت «عدم همکاری»، حمله‌های شبانه به خانه‌ی متهمان، ساختن برنامه‌های تلویزیونی توهین‌آمیز علیه متهمان و فعالانی که امکان دفاع و ادای توضیحات و اعاده‌ی حیثیت ندارند، اتهام دریافت حمایت مالی و نقشه‌ی براندازی به مخالفان و امثال اینها نمونه‌های بسیار دیگر سکه‌ی رایج سیاست در این دو سال اخیر بوده است).
۵-۲-۳. خروج از زندان ولو موقتا خود یک امتیاز است که می‌توان از زندانیان سلب کرد زیرا تحمل زندان و مناسبات آن به خودی خود زجرآور است ولو محرومیت یا شکنجه ی مضاعفی درون زندان در کار نباشد (داستان ممنوعیت خروج از کشور نه تنها فعالان سیاسی بلکه اکنون دانشگاهیان را هم دربرگرفته است. البته «دانشگاهیان معاند» چنان که در سخنان اخیر وزیر علوم مشهود است به اعمال شاقه هم محکوم می‌شوند). 
۶-۲-۳. زندانبانان حضور و مشروعیت خود را نه از زندانیان گرفته‌اند و نه به ایشان احساس دینی می‌کنند، بلکه ایشان را مدیون خویش می‌دانند که هنوز زنده‌اند و نفس می‌کشند (به یاد بیاورید سخن آن واعظ دربار زندانبان کنونی ایران را که پس از راهپیمایی ۲۵ بهمن سال ۱۳۸۹ با غیظی جلاد مآبانه گفته بود: «سران فتنه از صدقه‌ی سر آقا و به خاطر دل رحیم ایشان است که هنوز نفس می‌کشند.» و هم او گفته بود که «به ما می‌گویند این باغیان و طاغیان را نکشید، چرا نکشیم؟ حقمان است!»).
۷-۲-۳. زندانبانان برای گردش امور زندان و نحوه‌ی اداره‌ی آن نه تنها با زندانیان خود مشورت نمی‌کنند و خود را نیازمند یا ملزم به چنین مشورتی نمی‌دانند، بلکه زندانیان را معاندانی می‌دانند که باید امور کشور را از ایشان و نمایندگان‌شان مخفی نگه داشت. (از جمله، «فرمایشات» متواتر آقایان مصباح و امامان جمعه‌ی تهران در مورد منشأ مشروعیت نظام و نیز انتصابی بودن همه‌ی مناصب نظام را به خاطر آورید. همچنین به یاد آورید که دولت فعلی مدت‌ها ست دیگر مجلس را از قرار‌داد‌های کلان خارجی بی‌خبر می‌گذارد، واگذاری‌های بی‌قاعده‌ی قرار‌داد‌های بزرگ را از نظر و نظارت مجلس مخفی می‌کند، برداشت از حساب ذخیره‌ی ارزی را منوط به اجازه‌ی مجلس نمی‌داند و از این قبیل نمونه‌های بسیار دیگر).
۸-۲-۳. زندانبانان، برنامه ای، احساس تعلقی یا وظیفه‌ای درمورد توسعه، پیشرفت، آبادانی، رفاه یا استاندارد ‌شدن وضعیت زندان مطابق معیار‌های متعارف ندارد. در عوض هزینه‌های بسیار صرف استحکامات نظامی و امنیتی زندان می‌کند، چه در برابر امکان تهدید خارجی، چه دربرابر شورش احتمالی زندانیان (برای نمونه گزارش‌های متنوع باقی‌مانده ی نهاد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های حسابرسی اقتصادی را در مورد ناپدیدشدن مازاد درآمد نفتی سالهای اخیر و برداشت بی‌حساب و غیرمجاز از حساب ذخیره‌ی ارزی را به یاد بياورید و آن را از سویی بگذارید کنار خبر سرمایه‌گذاری مخفی ایران در ونزوئلا برای ساخت پایگاه موشکی و از طرفی کنار اخبار متواتر و مکرری که هر روزه از نابودی تولیدات صنعتی و کشاورزی داخلی، قطع سرمایه‌گذاری خارجی، بیکاری روزافزون، تورم، گرانی و ورشکستگی بانکها و بنگاه‌های مالی و تجاری می‌رسد).
۹-۲-۳. اعتراض زندانیان به وضع زندان خصوصا اگر جمعی و وسیع باشد باید در کوتاه‌ترین زمان ممکن و با هر هزینه‌ای و با توسل به هر روشی سرکوب شود (به معامله‌ای که با جنبش اعتراضی مردم در این یکی، دو سال شده توجه کنید، معامله‌ای که در قالب‌های مطالعاتی سرکوب «شورش در زندان» (prison riot) بهتر قابل فهم است تا در قالب‌های مطالعاتی کنترل جنبش‌های اجتماعی.) 
۱۰-۲-۳. در وضعیت زندان، زندانبانان اشغالگر حرمتی برای آبرو، امنیت، سلامت، تمامیت روانی و روحی و اخلاقی زندانیان قائل نیستند و جان و مال و آبروی ایشان و خانواده‌هاشان را در گرو مقاصد خود می‌بینند.



۳-۳. نتیجه‌ی اختلاف میان زندانبانان هرچه باشد وضع زندانیان را تغییر نمی‌دهد: در وضعیت کشوری که مانند یک زندان تحت اشغال اداره می‌شود امکان شکل‌دهی نهاد‌های مدنی و ساخت‌یابی‌هایی به منظور تغییر شرایط زندان یا رهایی از زندان وجود ندارد. در چنین وضعیتی شکاف‌های درون حاکمیت مانند اختلاف نظر میان زندانبانان است که به هر نتیجه‌ای برسد و هر طرف که بتواند رقبای خود در حاکمیت را مهار یا حذف کند تفاوتی در وضعیت مردمی که در موقعیت زندانی هستند ایجاد نخواهد شد. تفاوتی ایجاد نخواهد شد چون آنها بر سر هر چه اختلاف داشته باشند، در مورد این اختلافی ندارند که ایران را باید مانند یک زندان اداره کرد. بنابراین، بر اثر منازعات درون ساختار سیاسی مناسبات حاکم بر زندان دگرگون نخواهد شد.



۴-۳. اصلاح از درون ساخت سیاسی کنونی ناممکن است: روز-به-روز که هرچه بر نمایش اتخاباتی دو سال پیش می‌گذرد، عدم توفیق پروژه‌ی اقتدار‌گرایان بر خود ایشان و دیگران آشکارتر می‌شود. بنابراین، برخی ممکن است استدلال کنند، شاید با بدتر شدن اوضاع بخشی از خود ایشان اوضاع را به وضعیت قبل از زندان برگردانند. اما این آرزو به این دلیل ساده برنیامدنی است که زندانبانان می‌دانند بعد از این همه جنایت که بر زندانیان روا داشته‌اند فردای گشودن زندان خود ایشان باید به زندان بروند.



۵-۳. در وضعیت زندان قانون یعنی اراده‌ی زندانبان: در ایران به‌مثابه زندان، قانون، چه اساسی و چه عادی، درست مانند منافع ملی پشت درهای زندان در تعلیق است. زندانیان برای آن که به قانون و زندگی در شهر سیاسی و رقابت برای تأمین بیشنه ی منافع ملی بازگردند اول باید از وضعیت زندان خلاص شوند، یعنی باید از وضعیت زندان به وضعیت زندگی در شهر سیاسی برگردند. مبارزه در چارچوب قانون اساسی یک راهبرد سیاسی مشروط به وجود شهر سیاسی است.



۶-۳. ناکارآمدی به خودی خود سبب سقوط نیست: نشستن به این امید که ناکارکردی‌های این سیستم بالأخره آن را به زانو در خواهد آورد علاوه بر این که از نوعی جبرگرایی سست در رنج است، با شواهد تاریخی هم سازگاری ندارد.



۷-۳. هیچ وضع ظالمانه‌ای لزوماً به‌خودی‌ خود تغییر نمی‌کند: امید‌بستن به این که عدم مشروعیت اخلاقی، دینی و حقوقی این رژیم و ستم‌های بی‌حسابی که روا داشته‌است خواهی نخواهی بنیان این زندان‌بانان را خواهد کند نیز ریشه هم در تقدیرگرایی و هم نوعی تکامل‌باوری اخلاقی که باور دارد هر چه می‌گذرد نظام‌های سیاسی غیر اخلاقی‌تر جای خود را به نظام‌های سیاسی اخلاقی‌تر می‌دهند. این دو باور به دلایل نظری و تجربی در مقام تدبیر سیاسی یا باطل اند و/یا ناکارآمد.






۴. از تاریخ باید آموخت: برای یافتن پاسخی به پرسش «چه باید کرد؟» باید متناسب با شرایط طرح مسأله یعنی وضعیت زندان به دامنه‌ی پاسخ‌های ممکن اندیشید. در این راه نیاز نیست برای آغاز چرخ را از نو اختراع کنیم. باید از تجربه‌های تاریخی آموخت. تجربه‌های تاریخی نشان می‌‌دهد که رهایی از زندان آن هم در مقیاس بزرگ خواست بسیار دشواری است. برخی نمونه‌های تعلیمی رهایی از وضعیت زندان و محاصره (در اندازه‌های بزرگ) شایسته‌ی تأمل اند: مثلاً، از دوران باستان، قیام بردگان و شورش اقوام ژرمن هر دو علیه امپراتوری رم (حوالی یک قرن مانده به میلاد مسیح تنها در منطقه‌ای که ایتالیای کنونی را تشکیل می‌داد بیش از بیست درصد مردم برده بودند و در امپراتوری رم بیست و هفت‌گونه برده وجود داشت)، و از دوران مدرن متأخر جنبش استقلال هند، مبارزه‌ی سیاهان آمریکا و آفریقای جنوبی، انقلاب استقلال الجزایر و نیز حرکة‌المحرومین به رهبری امام موسی صدر در لبنان.



۵. گاهی خشونت‌پرهیزی غیراخلاقی است: خشونت‌پرهیزی به عنوان یک اصل راهنمای مبارزاتی از این دست در دوران جدید معمولا به بی‌تدبیری و بی‌عملی جنبش‌هایی منتهی شده‌است که از خشونت‌پرهیزی معنای لفظی آن را می‌گیرند و مثلا سراغی از تجربه‌های ثبت‌شده از جنبش‌های موفق ضد‌خشونت اما رهایی‌بخش نمی‌گیرند تا ببینند در این نمونه‌های تاریخی این اصل نه تنها مانع اقدام عملی از ترس افتادن به دام خشونت نشده‌است بلکه برعکس شهامت و شجاعت رهبران و مردم را برای اقدامات رهایی‌بخش و از خودگذشتگی با وارد‌کردن کمترین خسارات به خود و دیگران برانگیخته است. ماندلا در خاطرات خود و نیز در لایحه‌ی معروف دفاعیه اش استدلال می‌کند که چگونه مشی عدم خشونت می‌تواند غیر‌اخلاقی باشد. او توضیح می‌دهد که چرا و تحت چه شرایطی به تشکیل ارتش و آموزش داوطلبان و عملیات نظامی خرابکارانه علیه ماشین آپارتاید روی آورد. ظرافت و ظرفیت و محدودیت‌های خشونت‌پرهیزی در وضعیت زندان را باید با مطالعه‌ی دقیق تجربیاتی تاریخی که در آنها این اصل راهنما محترم بوده اما مانع برنامه ریزی برای نجات و رهایی از وضعیت زندان هم نشده آموخت. اصل راهبردی در چنین مبارزاتی دشوارکردن زندگی در موضع زندانبانی برای زندانبانان است. یعنی باید وضعیت زندانبانی چندان برای آن‌ها گران شود که دیگر ادامه‌اش مقرون به صرفه نباشد. تنگ‌کردن مجاری حیاتی زندانبانان راهبرد اساسی است. ظرافت این راهبرد در اجرای آن بدون درافتادن به دام آدم‌کشی است. خواست تحقق بدون مماشات عدالت است که شجاعت اندیشیدن به راه‌‌هایی تغییر وضعیت زندان به وضعیت شهر سیاسی را به جامعه‌ی زندانیان باز می‌گرداند. نباید خشونت ورزید اما باید دانست خشونت‌ورزی تنها سلاحی است که زندانبانان دارند و در استفاده از آن تنها وقتی درنگ می‌کنند که دیگر برای‌ بقای ایشان فایده‌ای نداشته باشد. این هم تنها وقتی ممکن می‌شود که زندانیان برای مقاومت و تحمل خشونت‌ورزی زندانبانان انگیزه و آمادگی داشته باشند. خواست آزادی و اجرای بی‌مماشات عدالت است که چنین آمادگی و انگیزه‌ای را از پی می‌آورد.



۶. شکستن زندان منوط به کنش‌های شخصی و ابتکارات خُرد و اقتضائی است: وضعیت زندان اقتضا می‌کند که جز اصولی راهنمای عمل و هماهنگ کننده، مرکز یا ساختاری سلسله‌مراتبی برای هدایت و هماهنگی نمی‌تواند شکل بگیرد. بنابراین، باید به ابتکارات شخصی و موقعیتی برای از کار انداختن ماشین زندان روی آورد. ابتکاراتی ساده و کم هزینه که تأثیرات چشم‌گیری دارند. مهم اما اطلاع رسانی و آگاهی بخشی است تا این ابتکارات از یک‌دیگر بیاموزند و بر هم انباشت شوند و یکدیگر را تکمیل کنند. هر کس هر جا که هست با مقدورات خود و در حدود تأثیر و تأثر خویش باید اقدام کند. هر اقدام کوچکی که زندگی را بر زندان‌بانان سخت کند ارزشمند است.



۷. تدوین میثاق مبارزه: مبارزه برای رهایی از وضعیت زندان باید مبتنی بر میثاقی مدون میان زندانیان درباره‌ی وضعیت پس از زندان باشد. علاوه بر امید به رهایی و اجرای عدالت، اصول حاکم بر سیاستِ جای‌گزین باید معرفی شود. اصولی که بر اساس آن‌ها قانون اساسی جدید نوشته خواهد شد و نظم سیاسی پسا-زندان به نحوی سامان خواه یافت که پس از چندی به زندان دیگری دگردیسی نکند. تولید چنین برنامه یا تدوین چنین اصولی حاصل بحث آزاد درون شبکه‌های اجتماعی است. بدون چنین برنامه یا چنین اصول مدونی زندانیان متقاعد نمی‌شوند که وضعیتی که فعلاً در آن هستند نسبت به وضعیت آینده مانند نسبتِ زندان به وضعیت پس از زندان است. چنین اصول یا برنامه‌ی مدونی میثاقی است میان مردم تا بر اساس آن با یکدیگر همراه و هماهنگ شوند و پس از گشودن زندان بر اساس آن با هم نظم پسا-زندان را سامان دهند.



۸. زندانیانی که ندانند زندانی اند برای رهایی خود نمی‌کوشند: منابع خبری و تحلیلی و کانون‌های هماهنگی جنبش سبز اگر واقعاً به نحو مؤثری خود با یکدیگر هماهنگ باشند بیشترین کاری که می‌توانند بکنند این است که مخاطبانشان را در بدنه‌ی جنبش نسبت به وضعیت زندگی در زندان آگاه کنند. این آگاهی باید جانشین و تصحیح‌گر آن تصوری باشد که به غلط، وضعیت را وضعیت رقابت سیاسی و اجتماعی در چارچوب قانون اساسی ارزیابی می‌کرد. الآن مدت زیادی است که دیگر مردم و رهبران‌شان نه شهروند بلکه شهر‌بند نیروی مهاجمی هستند که ایشان را بیش از زندانی خویش نمی‌بیند و نمی‌خواهد و این را در همه ی حرکات و سکناتش و در تغییر اعلام نشده ی نظام سیاسی کشور آشکار کرده‌است. برای تأمین منابع و منافع ملی که الآن هزینه و قربانی بقای وضعیت زندان می‌شود، و برای بازگشت به حکومت قانون اول باید از وضعیت زندان خلاص شد. این البته بسیار دشوار است اما هنوز غیر‌ممکن نیست اگر آمادگی برای پرداخت هزینه وجود داشته ‌باشد. آنچه غیر ممکن است رهایی از وضعیت زندان بدون خودآگاهی نسبت به آن است خصوصاً اگر جامعه‌ای که در وضعیت زندان اسیر شده‌است دچار وارونگی هم بشود و گمان کند هنوز در موقعیت کنش سیاسی رقابت آمیز در چارچوب قواعد تعریف شده‌ی همان شهر سیاسی تصرف شده‌ای است که نیروی مهاجم تغییر کاربری‌اش داده‌ و از آن زندان ساخته‌ است.



شاید تا پیش از نمایش انتخاباتی دو سال پیش ممکن بود برخی هنوز اصلاح‌طلبی را ممکن بدانند و گمان کنند حتی با حضوری حداقلی و محدود درون نظام سیاسی می‌توانند جلوی بسته شدن کامل درهای اصلاح و تغییر تدریجی و از درون را بگیرند. اما اکنون سخن از اصلاحات گفتن چیزی نیست جز تثبیت وضعیت زندان و در حد توان دلپذیر کردن آن و نامحسوس ساختن وضعیت زندان برای زندانیان. این اگر خیانت نباشد، ساده لوحی سرد و ویرانگری است. اصلاحات به عنوان یک راهبرد سیاسی فرصت، امکان، مکان و زمان خود را می‌خواهد. با راهبرد اصلاحات شاید بشود از پایگاهی محکم درون ساخت قدرت برای اصلاح و ماندگاری نظام سیاسی کاری کرد (که در تجربه‌ی ایران دوران سید محمد خاتمی شکست خورد)، اما قطعاً در‌های زندان را نمی‌توان با آن گشود. مقتضای هوشمندی چاره‌اندیشی برای گشودن زندان است نه مرمت و اصلاح آن. تمثیل حکیمانه‌ی مولانا در تشبیه جهان به زندان و «مکر سرد» زندانیانی که آن را با خانه‌ی خود عوضی می‌گیرند و در تحکیم و تشیید آن می‌کوشند و حفره‌های آن را اصلاح می‌کنند برای روزگار ما زندانیان ایران بسیار درس آموز است:

مکرها در کسب دنیا بارد ست/ مکرها در ترک دنیا وارد ست 
مکر آن باشد که زندان حفره کرد / آنکه حفره بست آن مکری ست سرد 
این جهان زندان و ما زندانیان/ حفره‌ کن زندان و خود را وا رهان 
آب در کشتی هلاک کشتی است/ آب اندر زیر کشتی پشتی است 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر